روستای خیارج به این روستا در زبان محلی خیاره، و در عهد قدیم خیارک گفته می شده.
| ||
نصیحت پدری گفت پدر ای پسر، آبروی خود مبر آنچه که کِشتی به یَد، دسته نما و ببر[1]
هیچ کسی بهر تو، کار نشاید کند کار کن و پول خود، هر چه توانی بخر هیچ درختی نشد، قطع بدست تُهی آنچه ببرّد تنش، داس بود یا تبر گوش بکن این سخن، وانچه نگفتم بگو تجربه و درک خوش، هر دو بود در سفر یاد تو باشد پسر، در تب و تاب سفر از بد و بد پیشگان، جمله نمائی حذر زندگیت بر فقیر، بندگیت بر خبیر[2] أسوه أخلاق تو، باد بر ایشان نظر آینه در دست تو، می نشود منکسر[3] زانکه تو عیب خودت، زان طلبی و خطر[4]
دوست نداری پسر، پر بزنی با دو پر درس بخوان و ادب، گیر تو بال و بپر یا تو مخوان درس و شو، نوکر هر کور و کر یا بشو عالِم به دین، عالَم دیگر بخر فاش بگویم ترا، زانکه عزیزی مرا دور شو از منحرف، میوه قلب پدر ما چو پدر مادران، غصه و غم می خوریم دوست ندارد کسی، کم شودَت موی سر هاشم و غم خوردنش، بهر تو باشد پسر سعی نما در عمل، اُسوه شوی و قمر[5]
10/10/89 هاشم مالکی [ شنبه 89/10/11 ] [ 7:40 عصر ] [ هاشم مالکی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |